جدول جو
جدول جو

معنی ریگ ریگ - جستجوی لغت در جدول جو

ریگ ریگ
ذره ذره، اندک اندک، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از ذره ذره باشد، (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا) :
اگر می جست مرغی در میانه
همی شد ریگ ریگش سنگدانه،
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریگ ریگ
ذره ذره اندک اندک
تصویری از ریگ ریگ
تصویر ریگ ریگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریش ریش
تصویر ریش ریش
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، قاچ قاچ، ریز ریز، تار تار، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریز ریز
تصویر ریز ریز
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، تار تار، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ ریز
تصویر رنگ ریز
رنگرز، صباغ، کنایه از حیله گر، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ)
رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبۀ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
ریشه ریشه، (ناظم الاطباء)، تارتار، از هم جدا شده، از هم شده به دراز و با قطعات باریک: ریش ریش شدن جامه، پاره پاره به درازا، با کردن و شدن صرف شود، (یادداشت مؤلف)، شرحه شرحه، چاک چاک، پاره پاره، سخت قریح: دلی ریش ریش، جگر ریش ریش، (یادداشت مؤلف)،
- ریش ریش شدن جگر، دل و جز آن، متأثر شدن، ناراحت شدن، از شدت تأثر به گریه افتادن و از حال رفتن، (فرهنگ لغات عامیانه)،
- ریش ریش کردن، متأثر و ناراحت کردن کسی، (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگارنگ رنگبرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
((~. ~))
رنگارنگ، جورواجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریش ریش
تصویر ریش ریش
پاره پاره، چاک چاک
فرهنگ فارسی معین
پاره پاره، تکه تکه
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی برای فراخواندن اردک
فرهنگ گویش مازندرانی
مشغول کاری بودن، آهسته کاری و مسامحه از روی عمد
فرهنگ گویش مازندرانی
خنده ی زننده و بی جا سر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی